بوی آتیش

هوا خیلی سرد بود... بارون نم نم میبارید... البته معلوم نبود بارونه یا برف... سر میدون ونک کارگرها دور هم نشسته بودند... آتیشی روشن کرده بودن... از اون آتیش ها که هیزم کافی نداره و چوب های خیس و کوچولو جمع میکنند و تمام تلاششونو میکنن تا آتیش بسازن.... از کنارشون که رد شدیم... بوی دود آتیش میومد... یه بوی خیلی خیلی آشنا... بوی آتیش هایی که روزهای بارونی تو باغ برپا میکنیم... دورش میشینیم و.... رفتم تو یه عالم دیگه..... 

  

امروز جمعه است و ما تو خونه در حال خوندن مقاله های بیومدیکال و ترجمه و فکر کردن... از تمام نرون هامون کمک میگیریم تا یه ایده ی جدید به ذهنمون خطور کنه... اخر هفته آینده باید موضوع سمینارم مشخص شه.... 

 

دلم باغ میخواد.... حتما الان درخت کنار پر از کنار سبز و زرده.....

نظرات 4 + ارسال نظر
نوید جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ http://navidam.blogfa.com

میام برای خوندن

خوشحالم میکنی

نیما جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

هوس آتیش کردم ! آتیش تویه دل طبیعت کنار رودخونه . یادش بخیر وقتی تشنم میشد از رودخونه آب میخوردم . بیرون رفتن هم واسه بچگیامون بود !

فرزانه شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

من عاشق بوی هیزم هستم. منو یاد شمال میندازه

بوف شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:56 ب.ظ

ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه

خواسته ها دور نیستن ازمون

آره... فاصلشون با من فقط ۲ هفته و نصفه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد