کمی دیر رسیده بودیم سر کلاس.... نفس نفس زنان ته کلاس نشستیم... نفسمون که سر جاش اومد از پسر جلویی پرسیدم استاد حضور غیاب کرده؟... گفت نه... خیالم راحت شد... از اونجایی که دفترم همرام نبود جزوه نمینوشتم... فقط حواسم به دوروبر بود... آقایی که جلوم نشسته بود لباس آبی خیلی خیلی خوشرنگی تنش بود... موهاشو به طرز خاصی حالت داده بود... طوری که اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم و از پشت ازش عکس گرفتم!!...
استاد تیشرت تامی قهوه ای تنش کرده بود... فک کنم تمام رنگ های این تی شرتو داره آخه هر بار یه رنگشو تنش میکنه... همیشه هم تو کار تامیه!!... موهاشو ژل میزنه... قیافه اش مث مشهدی ها میمونه ولی فک کنم تهرانیه... کلاسش خیلی بی روح و خسته کنندس!... طوری که جلسه ی اول اخر های کلاس بنفشه گفت این استاده چرا شوخی نمیکنه؟؟؟ (از استاد هم عکس گرفتم)
نصف بچه های کلاس هم عینکی بودن!!...
درس که تموم شد... استاد حضور غیاب کرد... به اسم من که رسید گفت خانم مقاله را آماده نکردی؟.... منم با اینکه اماده نکرده بودم گفتم استاد زدم رو سی دی دادم به منشیتون!!!... (واقعا یه سی دی به منشیش داده بودم... یه سری مقاله ی چرت و پرت هم روش بود... ولی اونی نبود که استاد میخواست!... من به امید اینکه استاد سرش شلوغه و سی دی را باز نمیکنه این کارو کردم!...) استاد دیگه چیزی نگفت!...
ولی دیشب خواب دیدم رفتم تو اتاقش گفته بیا سیدیتو بزار ببینم چیکار کردی!!!....
مشدیا چه شکلین؟!
خب بلد نیستم توصیف کنم!... مشهدی هستن دیگه!
هرررررررررر،چه گیریه به مشهدی ها ... فکر خودتو بکن با استاد
واقعا اگه به جای توجه به اینهمه نکته ریز و درشت که به عقل جن هم نمیرسه یکم فقط یه کم به درست توجه داشتی و نکته های درسیت رو اینجوری میدیدی الان شده بودی دانشجوی نخبه.