یه مدته... وقتی میرم خونه عمه.... برگشتنی بهم غذای آماده میده... من و همخونه ای هام هم بسیااااار خوشحال میشیم... دیروز که میخواستم دوباره برم خونشون.... چند تا ظرفی که پیشمون داشت را اماده کردم که ببرم بهش بدم... به همخونه ای ها گفتم خالی میبرم پر برشون میگردونم.... چی میخورید بگم عمه ام بپزه؟... هر کی یه چیزی گفت... یکیشون گفت من میدونم امشب چیزی بهت نمیده بیاری... منم گفتم نه ه ه ه.. محاله دست خالی بیام خونه....
نزدیک ظهر بود رسیدم خونشون... تو برف و ... دلم آش رشته میخواست یا یه غذای گرم تازه... دیدم هیچی نداره!!... زنگ زدیم از بیرون غذا آوردن!... شام نیز به همین منوال گذشت!!...
.
.
.
شب مجبور شدم از شیرینی فروشی کنار خونه شیرینی بخرم واسه بچه ها!!!.....
تا من باشم دیگه پز عمه خانم را به هم خونه ای ها ندم!!!...
------------------------------------------
امروز آقای هم کلاسی که جلوی من نشسته بود... هر چند دقیقه یه بار صفحه ی خاموش گوشیشو روشن میکرد... به عکس خانم خوشکلی که رو صفحه ی گوشیش بود نگاه میکرد.. لبخند میزد و گوشیشو میذاشت تو جیبش!!...
----------------------------------------
ظهر پیاده از دانشگاه برمیگشتم خونه... برف خوشکلی میومد.... هوا عجیب شده این روزها....
رسیدم خونه... داشتم یخ میزدم... سارا سفره را انداخته بود... تا رسیدم ظرف پلوپزو دراورد... آورد رو سفره... از تو برنج دود در میومد.... دلم گرم شد!...
زهرا میگه وقتی غذای خوبی داریم تو چهرت لبخند رضایتمند دیده میشه!!:دی....
میدونستی خیلی شکمویی ؟؟؟
یعنی شما گشنه بیای خونه غذا آماده باشه خوشحال نمیشی؟؟؟
هه فک کردی غذا خیرات میکنه عمه جان
طفلی اون هم خونه هات که مث جوحه توی لونه منتظر غذا بودن!
اون عکس خوشکل روی گوشی همکلاست رو بیشتر توصیف میکردی خوب
زهرا راست میگه!
شکمووووووووووووووووووو!
خب همیشه بهم میداد!!
هفته دیگه با دقت نگاش میکنم و برات توصیفش میکنم...
خب غذای گرم و خوشمزه دوست دارم...
دلم غذا خواست خب... به خصوص آش رشته....
اونوقت به من میگن شکمو...
چه قشنگ بود این..
چه گرم بود...
خوش اومدی کاتیا
ممنونم
خوب با معرفت:
یه 2 تا عکس هم می گرفتی بلکه ما هم از برف پای تخت کیفمون کوک می شد!
ببین یه ادرس وبلاگ بزار خب!!!
عکس هم آپلود میکنم چشم...
سرعتم خیلی پایینه و آپلودم محدود...
یه اعتراف صادقانه بکنم؟
من وبلاگ ندارم. یعنی راستش شهامت وبلاگ نویسی ندارم. این که خودمو و افکارمو عرضه کنم و در معرض قضاوت بقیه قرار بدم.
منم و خودم و یه نشونی میل و عطش شدید به خوندن.
۲ گوش و یک زبان هم برای من کار بردش این شده که از هر ۲ کلامی که می شنوم و می خونم ۱ کلام بر زبان جاری کنم.
مستدام و محفوظ بمانید