روزمره

۳تایی از دره خونه بیرون اومدیم... با ظاهر های کاملا دانشجویی... مقنعه و کلاسور و این چیزا... داشتیم میرقتیم سمت دانشگاه که یه اقای چوانی با یه پژوی سبز رنگ بوق زد و گفت شما میدونید دانشگاه علوم تحقیقات کجاس؟... ما هم دانشگاه بالا را بهش نشون دادیم.. گفت نه دانشکده ی پایینو میخوام!!... من گفتم ما داریم میریم اونجا ما را برسونید!... راه را هم بهتون نشون میدیم!... آقاهه به حلقش اشاره کرد و گفت نه!.. خانمم ببینه چند تا خانم تو ماشینم نشستن کله ام را میکنه!!.. ما هم آدرسو نشونش دادیم.... اون رفت!... ما هم پیاده به راه خود ادامه دادیم!!... 

 

ولی واقعا!... چه اشکالی داشت ما را هم میرسون و ما این همه راه را سر بالایی پیاده نمیرفتیم؟؟...

نظرات 2 + ارسال نظر
میلاد پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ http://tamana.blogsky.com

هه هه ههههههههههههههههههههههههههههه

عبدالکوروش شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ http://www.potk.blogfa.com

چه جوونای زن ذلیلی پیدا میشن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد